گمشده ایی دارم!
آرامش سلب شده ام انگار با این گمشده برمیگردد
چیز زیادی یادم نمی آید
حتی آخرین بار را!
هیچ چیز در خاطرم نیست
اما...!
اما،صبح شنیده بودم که میگفتند،
دوای درد او آغوش است
معشوقه اش را بیاورید!
بیچاره ها خبر ندارند که او رفته بود
تا دیگر نیاید...!
میشنوی؟
بغل میخواهد این مریض برای درمان.
مهم نیست دیگر،
هر کجا و در آغوش هر کسی که هستی باش
سوختن و ساختن از اول هم انگار
فقط برای من بود...!
نظرات شما عزیزان: